پرنیا  عشق بابا سجادپرنیا عشق بابا سجاد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
پریسا عشق باباپریسا عشق بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

پــــــــــــرنیــــــــا هستی مامان

همراه با پرنیا

  همراه با پرنیا   چه حس خوبیه اینکه تو هستی وعاشقتر از خودم پیشم نشستی و عادت میدی من و به مهربونیات تا من نفس نفس دیوونه شم برات چه حسه خوبیه اینکه تو با منی اینکه به روی من لبخند میزنی   اینکه به فکرمی به فکر من فقط هرچی نگات کنم سیر نمیشم ازت باتو به زندگیم دلخوشی اومده خوشبختیه من و چشمات رقم زده چه حسه خوبیه شیرین لحظهام شادم کنار تو همین و من میخوام مراقبی یه وقت من بیقرار نشم سنگ صبورمی که غصه دار نشم عادت میدی من و به مهربونیات تا من نفس نفس دیوونه شم برات چه حس خوبیه اینکه تو با منی اینکه به روی من لبخند م...
5 مهر 1390

این روزها ؟؟؟؟؟

  گاهی یک انسان... گاهی یک انسان مفهوم عشق را فراموش می کند... گاهی یک انسان خودخواه می شود...  گاهی یک انسان بی رحم می شود...  گاهی یک انسان تصمیم می گیرد...  گاهی یک انسان آینده و زندگی دیگری را تباه می کند...  گاهی یک انسان....  گاهی یک انسان....  گاهی یک انسان حیوان می شود....  گاهی یک انسان پَست تر از یک حیوان می شود....   خدای من...  این روزها من فقط به دردهای دخترک بی گناه فکر کرده ام  به درد هایی که هیچکدام از جنس دردهایی نیست که تجربه کرده ام  دردهایی که فقط متصور شده ام و تمام بدن...
4 مهر 1390

میدونین چرا بچه ها مامانا رو دوست دارن؟؟؟؟

  چرا عاشق مادرمونیم؟ چون ما را با درد بدنیامی*آورد و بلافاصله با لبخند می*پذیرند   چون شیرشیشه را قبل از اینكه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان می*ریزند چون وقتی توی اتاق پی پی می*کنیم زیاد با ما بداخلاقی نمی*کنند و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی می*کنیم آبروی ما را نمی*برند و وقتی بعدها به زندگی*شان* ترکمون می*زنیم فقط می*گویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد! چون وقتی تب می*کنیم، آن*ها هم عرق می*ریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت می*کشیم و توی گوششان می*گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می*گویند منیر خانوم بی زحمت یه سی...
4 مهر 1390

شعرای جدید پرنیا جون

    ماهی کوچولوی من     تو حوض خونه ما  ماهیهای رنگارنگ                                              بالا و پایین می رن  با پولکای قشنگ                                     &n...
4 مهر 1390

دلم تنگ شده دخترم پرنیا به کودکی ات برگردم

  باز آمد بوی ماه مهر... دلم تنگ شده... برای اولین زنگ مدرسه برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد دلم برای ضربدر و ستاره کارت صد آفرین بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جاکتابی زیر میزها ، جا نگذاشتن کتاب و دفتر دلم برای زنگ تفریح برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها برای لی‌لی کردن دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم برای اردو رفتن دلم برای روزنامه دیواری درست کردن برای تزئین کلاس برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود برای خنده‌های معلم و عصبانیتش برای کارنامه.... برای مُهرقبول خرداد دلم ب...
4 مهر 1390

تقدیم به پدری مهربان واسه پرنیا و همسری مهربان

        تو معبود مني بگزار داد از دل بگيرم           پناهم ده که در سقف حرم منزل بگيرم       تو دريايي و من تنها غريق مانده در باران             تو فانوس راهم شوتا ره منزل بگيرم      آرزويم اين است نتراود اشك در چشم تو هرگز، مگر از شوق زياد ... نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز.... و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي.... عاشق آنكه تو را مي خواهد... و به لبخند تو از خويش رها مي گردد... و تو را دوست بدارد به همان اندازه كه دلت ...
4 مهر 1390

دخترم همدمم ارزویم این است.

  پــــــــــــــــــــــــرنیــــــــــــا جــــــــــــــــــــان. دختــــــــــــــــــــــــــــــــرم.نفســــــــــــــــم   آرزويم اين است نتراود اشك در چشم تو هرگز، مگر از شوق زياد...   نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند ...
4 مهر 1390